نانانا!!!
سلام خوشگل خانوم مامان این چند وقت فرصت نکردم برات چیزی بنویسم.سرم خیلی شلوغ بود... دیدی گفتم خدا همه رو غافلگیر میکنه! هوا خیلی سرد شده و چند روزه بارون و برف و....خداروشکر! ایشالا اینقدر برف بیاد که آب زیاد داشته باشیم و تابستون باهم بریم آب بازی. آخر بهمن بازم رفته بودیم همدان. بابا دنبال کارای خونه ی مادر جون بود. یه شب تولد نشاط بود که رفتیم خونه دایی جون. اما شما یه کم ناراحت بودی و نق میزدی. اما خوب آخرش حسابی خوش گذشت... اینم عکسای تولد: اینم بابا و باباجون آریان هم بزرگ شده و شیطون. بهش میگفتم النا رو صدا بزن. اینجوری صدات میکرد: نانانا!...
نویسنده :
maman zahra
14:42